Roman¹¹

*ویلیام*
از اتاق بیرون اومدم و با اکتور و لیز برخوردم.
اکتور: هههیی!!!! ویلیام بیا لیز از ماموریت برگشته خبرای خوبم اورده.
ویلیام: چی هست؟
لیز ، دختری که همیشه کت و شلوار میپوشه و به هیچ کس و هیچ چیز اهمیت نمیده. لیز از مأمور درجه بالا ماعه کسی که حتی از منم قوی تره و بی احساس ترین فردی که تابحال به خودم دیدم.دخترِ دشمن من که بعدش به ما ثابت کرد که از پدرش متنفره...با کشتن برادرش دختری با موهای سیاه صاف و چشمانی ابی. قیافه لیز چرا انقدر شبیه الیزابته ؟
لیز: خبرای خوش ویلیام وقتی مأموریت بودم مثل اینکه انبار پیتر اتیش گرفته ۳۰۰۰بیلیون از دست داده.
ویلیام: خب؟برای اون پیتر عوضی این هیچ چیز نیست.ماموریتت رو شرح بده
لیز سرشو چرخوند تا مطمئن بشه کسی نیست.
لیز: فهمیدم که الیزابت دختره پدرو عه...خواهر من.
با شنیدن اسم الیزابت صورتم درهم رفت.
ویلیام: چی؟..
لیز: هیچی
با لحن تند و عصبانی گفتم
ویلیام: بنال..
لیز: باشه باشه...در اصل الیزابت دختر طرد شده پیتر نیست. پیتر از همون اول عاشق زنه دیگه بود و اون زن بچه های پیتر رو حامله شد هردوتاشو خوشحال بودن تا اینکه روزی زنش شنید که اون داره خیانت میکنه و از خونه زد بیرون.
میدونستم داره یه چیزای رو مخفی میکنه ولی فعلاً ولش کردم.
با لحن تند گفتم
ویلیام: گمشید،الان..
اکتور دستشو به نشونه تسلیم بالا اورد و گفت
اکتور: اروم رفیق ارووم ، رفتیم خداحافظ.

*الیزابت*
داشتم به تمام حرفاشون گوش میدادم و بعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
....
دیدگاه ها (۶)

سللاام برگشتم♪♪

وضعیت روانم💅☺️

استوری رو ببینید

کپپپشششن

Roman⁹

Roman⁷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط